جدول جو
جدول جو

معنی دل گشودن - جستجوی لغت در جدول جو

دل گشودن
(تَءْ کَ دَ)
دل باز کردن. غمها یا رازهای خود را به کسی گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). هرچه در دل داشتن گفتن. درد دل کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغل گشودن
تصویر بغل گشودن
آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ کَ دَ)
دست گشادن. رجوع به دست گشادن شود: برآنکه این بیعت که طوق گردن من است و دست برای آن گشوده ام و بجهت عقد دست بر دست زده ام... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ کَ دَ)
رجوع به لب گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ حَ کَ دَ)
دهان گشودن. باز کردن دهان. گشادن دهان. (یادداشت مؤلف).
- دم گشادن اسرافیل، کنایه از دمیدن وی در صور:
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب درزمان.
خاقانی.
، کنایه است از سخن راندن. به تکلم درآمدن. حرف زدن. به تکلم آغازیدن. (از یادداشت مؤلف) :
هرکه همچون گل گشاید دم به یاد مدح او
روزگار او را در آن دم دامن زر می دهد.
نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَ دَ)
مرکّب از: دم عربی، به معنی خون + گشادن، خون گشادن. خون جاری کردن. روان ساختن خون از رگ حیوان یا کسی. (از یادداشت مؤلف) :
خاقانی را به نقش مژگان
بس کز رگ جان گشاده ای دم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَءْ کَ دَ)
ربودن دل. فریفته کردن. شیفته کردن. عاشق ساختن:
چو نوبت داشت در خدمت نمودن
برون زد نوبتی در دل ربودن.
نظامی.
وفاو عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی.
سعدی.
ای دل ربوده از بر من حکم از آن تست
گر نیز گوئیم به مثل ترک جان بگوی.
سعدی.
نه این نقش دل می رباید ز دست
دل آن می رباید که این نقش بست.
سعدی.
ربوده ست خاطرفریبی دلش
فرورفته پای نظر در گلش.
سعدی.
دلم ربودی و جان می دهم به طیبت نفس
که هست راحت درویش در سبکباری.
سعدی.
سواران حلقه بربودند و آن شوخ
هنوز از حلقه ها دل می رباید.
سعدی.
ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز
کایشان به دل ربودن مردم معینند.
سعدی.
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَءْ کَ دَ)
دل برداشتن. چشم پوشیدن، جذب شدن. کشیده شدن بسوی چیزی: سخن اوست (ابراهیم ادهم) که گفت... ندانم که کدام صعبتر است به وقت ناشناختن دل کشیدن یا به وقت شناختن از عز گریختن. (تذکرهالاولیاء عطار).
- دل کشیدن به چیزی، خواستن. (از آنندراج) :
دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار
نافه تا افتاد دور از ناف آهو تیره شد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ شُ دَ)
مردمی و مهربانی نمودن. (از برهان). رحم کردن. دل بر چیزی لرزیدن. دل سوختن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ زَ دَ)
ره گشادن. راه گشودن. راه گشادن. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ)
گشاددل. دل گنده. دل فراخ. که همه کارها را به فردا گذارد. لاابالی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کسی که از غم و غصه بیرون آمده و فرح و شادی بر او روی آورده باشد. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
باز کردن آغوش، دست دراز کردن، جاباز کردن، وداع کردن خداحافظی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب گشودن
تصویر لب گشودن
لب گشادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل ربودن
تصویر دل ربودن
فریفته و عاشق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل نمودن
تصویر دل نمودن
مهربانی کردن مردمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم گشادن
تصویر دم گشادن
باز کردن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گشادن
تصویر در گشادن
گشودن در خانه و جزان مفتوح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل کشیدن
تصویر دل کشیدن
((~. کِ دَ))
میل داشتن، جذب شدن
فرهنگ فارسی معین